ريخنگاري در دورة قاجار، ازحيث كمي و كيفي متحول
و دگرگون شد. اولين نشانههاي تغيير، در نثر و سبك نگارش
تجلي پيدا كرد؛ سپس بهتدريج دامنة تحول به محتوا و تاريخنگاران
كشيده شد. افق و حيطة تاريخنگاري از محدودة جغرافيا و فرهنگ
ايرانزمين و سرزمينهاي همجوار فراتر رفت و به قلمرو تاريخ
جهان بسط يافت. تنوع و تكثر بيسابقهاي در نوشتههاي تاريخي و
مورخان صورت گرفت. نگارش و مطالعة تاريخ از محدودة تقريباً
انحصاري ديوانسالاران اديب خارج شد. معدود نويسندگاني، از
اين هم فراتر رفته، محتواي مطالب تاريخي را از وصف سرگذشت
شاهان و جنگها به مباحث اجتماعي و اقتصادي گسترش دادند و
به نقادي تاريخنگاري سنّتي پرداختند و در ادامه اسلوب و فن
تاريخنويسي علمي را پايهگذاري كرده، بر درك و فهمي فلسفي از
تاريخ تأكيد ورزيدند. مقالة پيشِ رو كوششي است براي تبيين كم
و كيف تحولات تاريخنگاري در عصر قاجاريه تا قبل از انقلاب
مشروطه، و نيز بررسي زمينه و عواملي كه سبب اين تغيير و
تحول گرديد.